داستان زیر، بخشی از کتاب «چاقهای جهان، متحد شوید» است که توسط رامبد خانلری نوشته است.
داستان لاغری رامبد خانلری را با هم بخوانیم:
شنیدهام و شنیدهای که بدن انسان بیشتر از هر چیزی به ساعت شبیه است. در نظر بگیر بدنت گرانترین و دقیقترین ساعت دستساز سوئیسی است، بالاخره گرانترین و دقیقترین ساعت دستساز سوئیسی هم بعد از مدتی چند ثانیهای عقب میافتد و تنظیم میخواهد، نمیخواهد؟ اصلا تنظیم هم که نخواهد اول فروردین باید آن را یک ساعت عقب بکشی و اول مهر آن را یک ساعت جلو.
من که با خودم تعارف ندارم، اگر بدنم ساعت باشد از آن سوئیسیهای دستساز دقیق و گرانقیمت نیست، نهایت امر یک نسخه کپی از یکی از مارکهای متوسط رو به خوب است. پشت این حرف کلی دلیل و خرده روایت پنهان است.
اینکه بدن تو اگر ساعت باشد چه جور ساعتی است به این ربط دارد که در سالهای زندگی چقدر مراقب آن بودهای، چقدر موادمغذی و بهدردبخور به بدنت رساندهای؟ چقدر از خودن غذاهای بهدردنخور پرهیز کردهای، ازنظر ژنتیکی مستعد کدام بیماریهای ارثی هستی؟ و سیاههای که تا بینهایت ادامه دارد.
همه اینها را گفتم که بگویم اگر تناسباندام به معنی نشانه ظاهری دقت این ساعت باشد، پس هیچ راهکار همیشگی و جاودانهای برای اندام مناسب وجود نخواهد داشت. ترکیبهایی مثل «یک بار برای همیشه»، «در کوتاهترین مدت» یا «برای همیشه از شر چاقی خلاص شو» و… یک دروغ است و هرکس که برای تندادن شما به راهکارش از چنین ترکیبهای اغواگرانهای استفاده میکند، یک شیاد است.
تلاش برای تناسب اندام همیشه کار سختی بوده است
تلاش برای تناسب اندام بیشتر از هر چیزی مزه چهارتخمه خیسخورده در استکان آب جوش را میدهد، تلخ، داغ، لزج، با مزهای بد که شبیه مزه تهدیگ سوخته است، یعنی هم یک مزه بد است و هم امیدواری بزرگی که در لحظه به ناامیدی تبدیل شده است.
پس هر وقت که قدم در راه تناسب اندام برداشتی، بدان که اصلا قرار نیست در این مسیر به تو خوش بگذرد، پس چطور میشود که بشود؟ اینجاست که تو باید قصهگوی خوبی باشی. باید شروع کنی به کنکاش در گذشته. باید از ایام ماضی لحظههایی را بیرون بکشی که یادآوری آنها از قدمگذاشتن در مسیر تناسب اندام هم سختتر است.
چاقی اجازه لذتبردن را از من گرفته بود
من این لحظه ها را خیلی خوب شناختم. لحظههایی که چاقی اجازه لذتبردن از زندگی را از من گرفته بود. مثل همان وقتی که لباسی چشم من را گرفت و اندازه من نشد اما دوستم آن را خرید چون اندازهاش بود. دوستم میلی به خریدن آن لباس نداشت، اشتیاق من مشتاقش کرد.
یا وقتی که جایزه مهمی گرفتم و دوست داشتم از خوشحالی جیغ بکشم اما به خودم گفتم این مدل شادی کردن برای یک آدم چاق یک جوری است و به عنوان یک آدم چاق به خودم فقط و فقط اجازه عزاداریکردن دادم.
پس کلی شادی ناتمام به خودم بدهکارم و کلی غصه اضافه بر سازمان از دنیا طلبکارم. وقتی بچه بودم شلوار نوجوانها را پوشیدهام، وقتی نوجوان بودهام شلوار بزرگسالها را، خلاصهاش کنم من یک دوره از زندگیام را به خاطر چاقی گم کردهام.
هر چیزی که برای همه بوده، لزوما برای من هم نبوده، چون چاقی مدام در گوش من زمزمه کرده: «ببین تو یکی مثل بقیه نیستی». عاشق دیوید بکهام بودهام اما زنگ ورزش هم تیمیهایم من را توی دروازه گذاشتهاند نه به این خاطر که دروازهبان خوبی بودم، به این خاطر که حجم بیشتری از دروازه را اشغال میکردم.
میتوانم تا الهه صبح برای شما از همین خرده روایتهای ملالآور بگویم که یک سرش چاقی است و یک سرش من و ملال که چاقی از ما دوتا، لاله و لادن ساخته بود.
بهدست آوردن بدون درد، یک افسانه است
باید همه اینها را بدانی. میدانی، همه زندگی یک معامله است. این را تجربه و سرسفیدها نمیگویند، این را علم میگوید.
قانون بقای ماده، قانون بقای انرژی، قانون سوم نیوتن؛ همه اینها میگویند چیزی به دست نمیآید مگر آنکه در جای دیگری چیزی از دست برود. پس بهدستآوردن بدون درد یک افسانه است. تو قرار است چیزی را به دست بیاوری و این بهدستآوردن مثل هر دستاورد دیگری درد دارد.
پس اگر قرار است یک تاجر موفق باشی باید بدانی چه چیزی را با چه چیزی تاخت میزنی و این جز با علم به گذشته و نبش قبر خاطرات تلخ مشترکی که میان تو و چاقی وجود دارد، ممکن نیست.
احتمالا تو هم مثل من هزار بار با نیتی کلی مثل «چاقی بد است» قدم در مسیر تناسب اندام گذاشتهای و روز دوم بریدهای چون هر روز نیت خودش را دارد. این را من نمیگویم، هر چلهنشینیای در دنیا بر این قاعده کلی سوار است و حرکت در مسیر تناسب اندام بیشتر از هر کار دیگری به چلهنشینی شبیه است. لازمهاش نیتی است که مدام به روزرسانی میشود و مهمتر از آن صبوری.
قاعده چلهنشینی
بیشتر آنهایی که چلهنشینی میکنند میدانند که چه شد کارشان به اینجا رسید. آنها زندگیشان را مرور کردهاند و به اینجا رسیدهاند و همین مرور زندگی، فوت کوزهگری تمام آدمهای موفق دنیاست.
کسی را سراغ دارید که ساک نبسته به چلهنشینی رفته باشد؟ نه چون تمام چلهنشینها می دانند از کجا آمدهاند و قرار است به کجا بروند.
اما من آدمهای زیادی را میشناسم که ساک نبسته قدم در راه تناسب اندام برداشتهاند. یکی از آنها خود من. مثلا توی یک مهمانی آدمی را بعد از مدتها دیدم. از آدمی گرد که مدام با دستمال کاغذی عرق پیشانیاش را میگرفت و عرق زیر هر دو بغلش هلالی خیس و تیره درست کرده بود، تبدیل شده بود به یک آدم متناسب که دیگر عرق نمیکرد.
او گفته بود رژیم کانادایی یا کتوژنیک یا فلان گرفته و من از فردا صبح نیت نکرده و ساک نبسته شروع کرده بودم. حتی تصویری از خودم در انتهای مسیر نداشتم، به خودم میگفتم بالاخره یک روزی شبیه همان آدمی میشوم که در مهمانی دیده بودم.
من موبهمو به رژیمم عمل کردم اما لاغر نشدم
از بزرگترین علائم بازندهها این است که مدام این جمله را میگویند. میدانید خود من چند مرتبه این جمله را گفتهام؟ موبهمو به کدام رژیم عمل کرده بودم؟ رژیمی که برای من بود؟ یا رژیمی که یکی دیگر از آن نتیجه گرفته بود.
رژیمی که همه میتوانستند آن را از اینترنت دانلود بکنند. رژیمی که صبحانه همه آدمها در روز سومش یک لیوان چای سبز و دو خرما و یک کف دست نان جو بود. مگر ما عروسکهای یک خط تولید هستیم که یک نسخه واحد برای همه جواب بدهد؟
من مثل ادیسون هستم. تو هم مثل ادیسون هستی. همه ما هزارویک راه بلدیم که به اختراع لامپ منتهی نمیشود. فقط یک راه است که به اختراع لامپ منتهی میشود و من و تو هیچوقت قدم در آن راه نگذاشتهای. همه ما میخواهیم بدون درد، بدون سختی، در کوتاهترین زمان به اندام ایدهآلمان برسیم. همین حالا با اطمینان خاطر میگویم که چنین راهی در دنیا وجود ندارد که اگر داشت، توی لیست تلفن همراهمان این همه دوست و آشنای چاق نداشتیم.
من هزار بار خودم را سپردهام به برنامه غذایی یک امدیافکار، یک راننده اسنپ، یک نصاب ماهواره، یک مربی ورزش اما برنامه غذایی را باید یک متخصص تغذیه بدهد. کدام یک از ما حاضر است نحوه عمل کردن دماغ را در یکی از ویدیوهای یوتیوب ببیند، بعد برود جلو آینه و دماغش را عمل بکند؟ باور کن اینکه به برنامه غذایی هر کس و ناکسی تن بدهی، از دور خیلی تفاوتی با عمل کردن دماغ جلو آینه ندارد.
گول واژههای مردمفریب را نخور
اجازه نده واژههای مردم فریبی مثل «کالری»، «شاخص توده چربی» و چیزهایی از این دست، تو را فریب بدهد. کالری چیزی است شبیه واحد پول. همین حالا برو تو یک فروشگاه اینترنتی و همه کالاها را براساس قیمت دستهبندی کن.
یک پراید ممکن است هم قیمت یک ساعت مچی سوئیسی باشد. هر دو صد و خردهای میلیون تومان است، اما این صد و خرده میلیون تومان برای یک آدمی میشود پراید و با آن خرج روزانهاش را در میآورد، برای یک تاجر میشود یک ساعت و با آن ساعت یک قرارداد چندمیلیون تومانی میبندد.
همه واحدها در مقابل کارکردی که شما از آنها میگیرید، منفعل هستند. مهم نیست که 400 کالری میشود چند برش پیتزا، مهم این است که چند برش پیتزا برای بدن تو لازم است و چند برش پیتزا برای من.
به زندگی من لیمومی میآید
من همه اینها را از یک رژیم غذایی فهمیدم. یک مدتی خودم و همسرم هر دو این رژیم را گرفتیم. من عمل معده کرده بودم. عملم قدرت جادویی اش را از دست داده بود و دوباره در مسیر چاقشدن بودم. همانطوری که گفتم، هیچ راهکار همیشگیای برای تناسب اندام وجود نداشته و ندارد.
به اجبار رژیم گرفتم و فهمیدم رژیم بیشتر از آنکه یک راهکار برای مدتی معلوم باشد، یک مرام است. چیزی که قرار است همیشه با تو باشد. همیشه سخت است، همیشه کلی عقده و حسرت به دنبال دارد و هیچکس از انجام آن لذت نمیبرد. این رژیم برای من و همسرم تبدیل به یک مرام شد.
مثل یک کارگر معدن که بعد از مدتی میفهمد صاحب سختترین شغل دنیاست و برای گذران زندگی باید با شغلش کنار بیاید، من هم در کنار این رژیم فهمیدم که داشتن اندام متناسب سخت است و اگر میخواهم اندام متناسبی داشته باشم، باید همیشه با رژیمم زندگی کنم، باید صبور باشم، صبری به اندازه همه عمر.
پس خیلی مهم است که همانطوری که موقع خریدن عینک توی آینه به خودت نگاه میکنی تا ببینی کدام عینک بیشتر به تو میآید، موقع گرفتن رژیم هم یک نگاهی به زندگیات بکنی و ببینی کدام رژیم بیشتر به زندگی تو میآید. قرار بود در این یادداشت از راههای غیرمعمول تناسب اندام بنویسم، اما واقعیت این است که تنها راههای معمول تناسب اندام به نتیجه منتهی میشود، همان راههایی که فکر میکنی خودت بهتر از همه آنها را میدانی اما حتی روحات هم از آنها خبر ندارد.
2 نظر
خیلی مقاله آموزنده ای بود
واقعاً امان از چاقی و مشکلات آن
امان از پرخوری و لذت دردناک آن 😔😔😔
سلام دوست عزیز. ممنون از اینکه همراه این مطلب لیمومی بودید.