قصه چاقی هر آدمی از یکجا شروع می‌شود؛ متاسفانه من دقیق نمی‌دانم از چه زمانی، اما یک روز به خودم آمدم و دیدم که دیگر هیچکدام از لباس‌هایم اندازه‌ام نیست.

قصه چاقی هر آدمی از یکجا شروع می‌شود؛ متاسفانه من دقیق نمی‌دانم از چه زمانی، اما یک روز به خودم آمدم و دیدم که دیگر هیچکدام از لباس‌هایم اندازه‌ام نیست.

همیشه وقتی از دور به آدم‌های موفق نگاه می‌کنی در ذهنت هزاران داستان از اینکه چقدر خوش‌شانس بوده‌اند، بخت باهاشان یار بوده و چقدر از اول همه‌چیز داشته‌اند در ذهنت بالا و پایین می‌شود.

همیشه وقتی از دور به آدم‌های موفق نگاه می‌کنی در ذهنت هزاران داستان از اینکه چقدر خوش‌شانس بوده‌اند، بخت باهاشان یار بوده و چقدر از اول همه‌چیز داشته‌اند در ذهنت بالا و پایین می‌شود.

وقتی به عکس‌های قدیمی‌ام نگاه می‌کنم، نمی‌توانم باور کنم این همان من هستم. آن‌روزها که اضافه وزن داشت مرا اسیر خودش کرده بود. از خودم فراری بودم؛ فراری از لباس‌هایی که هیچ‌وقت سایزم نبود، فراری از نگاه‌های اطرافیان و حتی فراری از آینه‌ای که حقیقت را به رویم می‌آورد.

وقتی به عکس‌های قدیمی‌ام نگاه می‌کنم، نمی‌توانم باور کنم این همان من هستم. آن‌روزها که اضافه وزن داشت مرا اسیر خودش کرده بود. از خودم فراری بودم؛ فراری از لباس‌هایی که هیچ‌وقت سایزم نبود، فراری از نگاه‌های اطرافیان و حتی فراری از آینه‌ای که حقیقت را به رویم می‌آورد.

همه‌چیز از همان لحظه‌ای شروع شد که جواب آزمایش‌هایم را دیدم. باورم نمی‌شد. کلسترول بالا، چربی خون و قندی که روی مرز خطرناک بود.

همه‌چیز از همان لحظه‌ای شروع شد که جواب آزمایش‌هایم را دیدم. باورم نمی‌شد. کلسترول بالا، چربی خون و قندی که روی مرز خطرناک بود.

داستانی که می‌خواهم بگویم تقریبا برای همه آشناست. من النازم. ۳۷ ساله هستم و دو فرزند دارم. در شهر پرند زندگی می‌کنم و خانه‌دار هستم.

داستانی که می‌خواهم بگویم تقریبا برای همه آشناست. من النازم. ۳۷ ساله هستم و دو فرزند دارم. در شهر پرند زندگی می‌کنم و خانه‌دار هستم.

من وحید وحیدی هستم، ۲۴ ساله، دانشجوی رشته علوم آزمایشگاهی از قزوین. زندگی من به عنوان یک دانشجوی مجرد همیشه آرام و بی‌دغدغه به نظر می‌آمد، اما یک چیزی ته وجودم من را آزار می‌داد: وزنم.

من وحید وحیدی هستم، ۲۴ ساله، دانشجوی رشته علوم آزمایشگاهی از قزوین. زندگی من به عنوان یک دانشجوی مجرد همیشه آرام و بی‌دغدغه به نظر می‌آمد، اما یک چیزی ته وجودم من را آزار می‌داد: وزنم.

هر آدمی برای خودش در زندگی یکجور تفریحی دارد که وقتی به سراغش می‌رود روحیه‌اش از این رو به آن رو می‌شود. یکی با ورزش، یکی با هنر، یکی با فیلم دیدن و دیگری هم با کتاب خواندن تفریح می‌کند.

هر آدمی برای خودش در زندگی یکجور تفریحی دارد که وقتی به سراغش می‌رود روحیه‌اش از این رو به آن رو می‌شود. یکی با ورزش، یکی با هنر، یکی با فیلم دیدن و دیگری هم با کتاب خواندن تفریح می‌کند.

برای ما آرایشگرها که از صبح تا شب اکثرا روی پا می‌ایستیم و مشغول ارائه خدمات زیبایی به مشتریانمان هستیم، اینکه خودت تناسب اندام نداشته باشی و مدام شنونده حرف «چقدر چااااااق شدی!!!» باشی شبیه کابوسی است که هیچوقت تمامی ندارد.

برای ما آرایشگرها که از صبح تا شب اکثرا روی پا می‌ایستیم و مشغول ارائه خدمات زیبایی به مشتریانمان هستیم، اینکه خودت تناسب اندام نداشته باشی و مدام شنونده حرف «چقدر چااااااق شدی!!!» باشی شبیه کابوسی است که هیچوقت تمامی ندارد.

پربازدیدترین مطالب