داستان‌های لیمومی

ورود به سرزمین لاغرها همیشه سخت نیست. گاهی فقط باید یک نفر باشد که مدام به شما تلنگر بزند و حواسش به چربی‌های اضافه بدنتان باشد. این نقش را مادرم برای من اجرا می‌کرد.

در اعماق وجود هر فرد، یک آرزوی معمولی اما همیشگی وجود دارد؛ آرزویی که پیش‌تر و بیشتر از هر چیز، رویای لاغری و زیبایی است. رویایی که برای به دست آوردن و تبدیل آن به یک واقعیت شگفت‌انگیز باید تلاش زیادی کرد.

زندگی همیشه پر از تغییر و چالش‌های جدید است. اتفاقاتی که غیرقابل‌ پیش‌بینی هستند و تو را به سمت یک زیست جدید دعوت می‌کنند. شغل من هم از آن دست کارهایی است که مدام با آدم‌های مختلف سروکار داری و شنونده قصه‌های زیادی هستی.

دوران نوجوانی یکی از بهترین و بدترین دوران زندگی آدم است. مگر نه؟ در این سن همه چیز درحال تغییر است؛ از فرم بدنت گرفته تا خلقیات و روحیات و محیط اطرافت.

اگر بهانه شما برای رژیم نگرفتن عدد سن‌تان است، پس شاید بهتر باشد تجدید نظر کنید. این را ما نمی‌گوییم. ادامه ماجرا را از زبان ماندانا بابعلی بشنوید تا شما هم ایمان بیاورید.

درس خواندن همیشه با چالش‌های زیادی با همراه بوده؛ مخصوصا اگر پای کنکور و دانشگاه به میان باشد. فرقی نمی‌کند برای لیسانس بخوانی یا ارشد و دکتری.

شما وقتی عدد ۴۰ را می‌شنوید یاد چیزی می‌افتید؛ میانسالی؟ چله‌های دعا؟ سنی که همه عارف می‌شوند یا دهه‌ای از زندگی که دیگر خیلی چیزها برایت مهم نیست؟

عدد 40 برای سمیرا مشایخی اما معنای دیگری دارد؛ یک عدد خوش‌یمن.

تا چند سال پیش اگر می‌گفتند قرار است یک روزی یک ویروس کشنده از راه برسد و همه جهان را درگیر کند، احتمالا فکر شما هم سمت فیلم‌های فانتزی تخیلی می‌رفت.